لعنتي اينهمه آن حنجره تخريق نکن
بي ثمر داد نزن ، از پي هم جيغ نکن
نفرت از خود به رگم اينهمه تزريق نکن
پا مزن ، پيش مکش، کش نده ، تحميق نکن
کت و شلوار مرا پاره از آن تيغ نکن
وقت آن است که با و مکان لج بکنم
سر اين استر پا بسته به يَم کج بکنم
صورت مسئله را ساده به مخرج بکنم
خويش را کعبه کنم ، گرد خودم حج بکنم
در درستي طوافم ، تو که تحقيق نکن
کت و شلوار مرا پاره از آن تيغ نکن
من همانک که به اين در به پناه آمده ام
روزگاري نه پي حشمت و جاه آمده ام
من بدبخت که با خلق تو راه آمده ام
گاه تند و گهي آهسته و گاه آمده ام
با پسرهاي همه مست تو تطبيق نکن
کت و شلوار مرا پاره از آن تيغ نکن
من دگر خسته ترم از تو حريفم چه کنم
به درک، فکر کن اينگونه ضعيفم چه کنم
بنده اصلا نه متينم نه شريفم چه کنم
صنعت هسته اي ام ، اي تو ظريفم چه کنم
نده سيمان به دهان من و تعليق نکن
کت و شلوار مرا پاره از آن تيغ نکن
من همان عاصي صدبار پر از برهانم
چند روزي است رباعي و غزل مي خوانم
خوب اين است که وضع دل خود مي دانم
به فداي سرمن بي سر و بي سامانم
شرم از اين من دلبسته به تفريق نکن
کت و شلوار مرا پاره از آن تيغ نکن
درباره این سایت